سلام
چقدر روزام خسته کنندس
چقدر تکراری شده!!!!
حوصله ی هیچ کاری رو ندارم.نمیدونم چم شده. خواهرم همیشه بهم میگه نه به اون سیمایی که یک دقیقه سرجاش بند نمیشد و نه به این سیمای ساکت که دیگه حتی زورش میاد تکون بخوره. چقدر پر جنب و جوش بودم ، چــــــــــــــــقدر شاد بودم، وقتی خاطرات گذشتمو که توی وبلاگ قبلناااااااااا نوشته بودم میخونم چقدر با الان فرق کردم...داره به اون وقتا حسودیم میشه...الان نه حوصله ی ورزش کرردن دارم نه حوصله ی تفریح نه درس خوندن و نه حتی غذا خوردن!!! عصبی و بداخلاق شدم
من این سیما رو دوست ندارم
دلم واسه اون سیمایی که هیچ کس از دستش آرامش نداشت، شاد بود ، سر زنده بود ، شیطون بود تنگ شده
حوصله ندارم درسامو بخونم...موقعه امتحانام هستش ولی هر کاری میکنم فکرم روی درسم متمرکز نمیشه!!! کتاب جلومه چشمم به کتابه اما حواسم به درس نیست...خودمم نمیدونم چه مشکلی دارم.هم خودمو اذیت میکنم هم اطرافیانمو دوس ندارم کسی از دستم ناراحت باشه ولی همش ناخودآگاه یه چیزی میشه که ازم میرنجن
واسم دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا کنید
تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
.: Weblog Themes By Pichak :.